۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

من می خوام برگردم به کودکی

اتوبوس خیلی شلوغ نبود، تنها یک خانم و دختر پنج یا شش ساله اش ایستاده بودند.
روی اولین صندلیِ قسمت خانم ها نشسته بود و پسرکوچکِ دو،سه ساله اش را روی پاهایش نشانده بود،دقیقا متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاد که آن خانم،بچه ی خردسالش را زد،اما میشد حدس زد که احتمالا یک بهانه گیری یا چیزی از این قبیل بوده  که مستحقق  آن کتک شده،صدای ضربه هایی که توی صورت کودک نواخته میشد و به دنبالش صدای گریه ی پسر بچه، من واحتمالا مسافران دیگری را متوجه ماجرا کرد.
ناراحت کننده بود صدای گریه ی پسربچه غمگینم میکرد اما خب چه می شود کرد....
چند ایستگاه بعد،هنگامِ پیاده شدنِ خانمی که همراه دخترش ایستاده بود، درحالی که مادردخترک داشت پیاده میشد و دختر بچه درست رسیده بود روبه روی آن خانمی که پسرش را چند دقیقه ی پیش زده بود لحظه ای صبر کرد با صدای بلند و لحنی  سرشاراز توبیخ و سرزنش و حتی کمی عصبانیت رو به آن خانم پرسید:"چرا زدیش!؟" و پیاده شد.
آن خانم و حتی من و اطرافیانی که در جریان ماجرا بودیم همگی ساکت بودیم ومتعجب، حیران شده بودیم از توجه و دقت دختر بچه وتاثیری که زدن پسر بچه رویش گذاشته بود و خب جرائت و جسارتی که داشت .
دختر بچه سوالی را  پرسید که شاید سوال بی جواب و نپرسیده ی همه ما بود...

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

سالاد ذرت و ماهی تن

در راستای  داستان لاغر شدن و رژیم گرفتن من که قراره شبا غذاهای حجیم و سنگین وآن هِلسی (شما بخونید چرب و لذیذ وخوشمزه )نخورم و شام رو با سالاد بگذرونم... گفتم دستور این سالادهایی رو که سرهم میکنم اینجا بذارم تا یادم نره که چیکار کردم و چیا خوردم تا بلکه مقبول افتد و یه چند گرمی لاغر بشم...
چیزایی که لازم داریم ایناست:
دوتا قوطی که یکیش کنسرو ذرت شیرین باشه دومیش کنسرو ماهی تن
فلفل دلمه ای سبز(اگه از طعم فلفل دلمه ای خام خوشتون نمیاد،خیارشور جایگزین کنید)
اینها هم گزینه هایی برای سس سالادمون : سس مایونز،سرکه،آبلیمو،نمک، فلفل ،روغن زیتون
قوطی های کنسرو رو با هم بندازین تو قابلمه ای،چیزی تا باهم یه بیست دقیقه ای بجوشن
بعدش فلفل دلمه ای میشوریم کله اش و دونه هاش رو میگیریم و خرد میکنیم
ذرت رو بازمی کنیم و آب داخل قوطی رو خالی می کنیم،کنسرو ماهی تن رو هم ایضا(من روغن ماهی رو هم دور ریختم)
توی یه ظرف گود همه رو با هم قاطی کنید

برای سسش هم اگه رژیم داریم که با روغن زیتون و نمک و فلفل و سرکه یا آبلیمو یه چیزی سرهم میکنیم
اگر هم رژیم نداریم که نصف شیشه ی سس مایونز رو خالی میکنیم توی سالادمون و حالشو میبریم
من چند تا کاهوی تازه و ترگل ورگل فرش کردم زیر سالاد،یه دونه گوجه کوچولو رو هم خرد کردم و بغلش گذاشتم بعدش اینا رو هم میخوریم با سالاد دیگه...طفلکی ها برای بدن مفیدن

بعد اینو بدون نون میخوریم دیگه،میخوایم لاغر شیم
اگه هیچ رقمه نمیتونیم بدون نون سَر کنیم به جای یه قوطی کامل،نصف قوطی ذرت داخل سالاد میریزیم همینطور نصف کنسرو ماهی تن
دوستان تپل توجه داشته باشین این شام هستش و وعده آخر دیگه، پیش غذا واسه باز شدن اشتها نیستا...
bon appetit
شنبه،بیست و هفتم فروردین نود

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

یکشنبه، سوم دیماه هشتاد و نه
نقش کارتهای بانکی توی زندگیمون هر روز پررنگ تر و بیشتر از قبل میشه 
برادرم قرار بود بره ماموریت به  همین خاطر چند روز زودتر تولد کوچیکی برای  برادرزاده ام توی خونه پدریمون گرفتن البته از قبل خبرمون نکردن که میخوایم تولد بگیرم و خب کسی هم کادویی نداشت که بده و تولد بدون هدیه برگزار شد
برادر بزرگترم به شوخی گفت : ما که میخواستیم کادو بدیم خودتون دستگاه پُز(دستگاه کارت خوان) ندارین...


۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

هوس نون سنگک کرده بودم، کسی هم نبود که بره برام بخره ، منم آخرین باری که سنگکی رفته بودم سالها پیش بود که دستمو با سنگ داغی که از نون جدا شده بود به شدت سوزونده بودم و اصلا دلِ خوشی از نون سنگک خریدن و نونوایی رفتن نداشتم
 خلاصه با خودم کنار اومدم رفتم نونوایی

 نونوایی خلوت بود، وقتی فروشنده نون های داغ رو با یک برگ روزنامه گذاشت جلوم ،شروع کردم آروم آروم با نوک انگشت سنگها رو جدا کردن همینطورکه مشغول بودم آقای جوونی هم اومد که نون بگیره تو دلم گفتم الان آقاهه غرمیزنه که خانم نون خریدی بیا این ور، ما هم نون بخریم کار وزندگی داریم! اما همون موقع که من داشتم  این فکرها رو راجع بهش میکردم بهم گفت اجازه میدین خانم؟ و قبل از اینکه جوابی از من بشنوه، اومد جلو و نون ها رو یکی یکی برداشت و آروم انداخت روی میز آهنی سوراخ دار نونوایی و تقریبا همه سنگها از نون جدا شدن و افتادن بعد اون چند تا سنگ سمجی که هنوز به نون چسبیده بودن رو با دست جدا کرد و نون ها رو تا کرد و گذاشت لای روزنامه و دو دستی داد بهم: بفرمایین خانم
خاطره ی بد سوزوندن دستم تو نونوایی تبدیل شد به یه خاطره ی خوب و یه آدم خوب